۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

بیداری و خواب


مرا خواب بیدار می کند



با زنگ صدایی



همنوا با قدم های باران



همان صدایی که با زمزمه های تو آغاز شد



و معجزه فریاد را در نای من نهاد



ردپای باران را دنبال می کنم



تو نزدیکتر می شوی و



صدا فریادتر



آغوش که می گشایم



آفتاب آغاز می شود



من خواب می روم تا بارانی دیگر

5 گفته های شما:

ناشناس گفت...

سلام
یکی یکی این شعرهارو روکن خانم معجزه ی باران

ناشناس گفت...

سکوت اگر مقاوم بود
به صدای باد مزاحم نمی شکست
سایه اش اگر سنگین نبود
فریاد می شد پرواز می کرد
تو مگر نمی شنوی فریاد سکوتم را
یا سکوت فریادم را
بشکن حباب هفت رنگ سکوتم
به صدایی نمناک
به نگاهی حتی

ناشناس گفت...

به یه بازی دعوت شدی اونم از نوع الزامی منتظر هستیم

ناشناس گفت...

باران به سرزمینی میبارد که مردمانش
منتظر یک معجزه اند چون از قبل دست به آسمان برده اند و خوشه های دعا را چیده اند وای چه مطبوع است هوای بعد از باران و طلوع آفتاب که هرچه باریده به سفر دوباره آسمانی میبرد تا بارانی دیگر.....

ناشناس گفت...

روی این پله های سنگی نشسته ام

به تو فکر می کنم

هر نم بارانی که می اید

بوی ترا دارد

روی این پله های سنگی نشسته ام
و

فکر می کنم سر شار تو خواهم بود

اگر

باران

خیس و خیسم کند