۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

یازده بهمن هشتادو یک!

زمستون بود سال 1381. هوا سرد و ما مجبور بودیم همه کارامون رو تو سرما انجام بدیم. یادم می یاد وقتی مبل ها رو از مغازه تحویل گرفتم برف سنگینی می بارید. من اولین بار بود که کنار راننده تو وانت نشسته بودم حس غریبی بود. دونه های بزرگ برف اونم تو تاریکی شب جلوه خاصی داشت. هر چند نگران خیس شدن مبل ها بودم  ولی باید هر چه زودتر همه چیز آماده می شد چند روزی بیشتر به مراسم نمونده بود. بعد چیدن مبل ها حس خوبی به من دست داد کم کم خونه ای که اولش خالی بود داشت پر می شد و رنگ زندگی می گرفت. هر چی وسیله می گرفتیم مستقیم می رفت تو خونه و جای مناسبش رو پیدا می کرد. چقدر انرژی داشتیم اون موقعها! صبح ساعت چهار پنج صبح بیدار می شدیم می رفتیم تهران، امین حضور! چرا ؟ چون من دوست داشتم چیزایی که می خریدم هنوز زنجان نیومده باشه. همه چی کم کم داشت آماده می شد وسایل خونه، سالن، هماهنگی مراسم، عکاس و فیلم بردار!البته تو همشون نواقصی هم بود. ما که مقصر نبودیم بار اولمون بود.!
تا بالاخره یازده بهمن رسید و من لباس سفید عروسی رو پوشیدم. هوا آفتابی و نسبتا گرم بود و این برای من که دوست نداشتم مراسم تو زمستون باشه بهترین هدیه بود. مراسم تموم شد و من هنوز یادم نمی یاد کی نوید از من خواستگاری کرد و کی من بله گفتم. و تا بفهمم چه خبرٍِهشت سال گذشت.

11 گفته های شما:

نسترن وثوقی گفت...

مبارکه یادم نرفته بود... از صبح هر چی اس ام اس می زنم دلیورد نمی شه... ایشالله صدمین سال ازدواج تون رو جشن بگیرید...

پریوا گفت...

پیوندتون تا ابد پایدار باشه وتبریک میگم امسال هم پر از اتفاقهای شیرین باشه براتون.

Lily گفت...

ممنون نسترن جان! می دونم تو همیشه اولینی تو تبریک . نسترن جون اون صدمین واسه تولد. تازه به شرط اینکه ازدواج نکنی. مگه نمی دونی ازدواج طول عمر کم می کنه یعنی در واقع حرص و جوش طول عمرو کم میکنه. به قول مادر خدا بیامرزم "سن الان شاهلیق الیرن"

نسیبه گفت...

عزیزم سالگرد عروسیتون مبارک ،خیلی زیاد، امیدوارم روزهای پیش رو همیشه بهتر و بهتر باشه

ناشناس گفت...

این روز در زندگی هر متاهلی هیچگاه فراموش نمی شود من هم به شما زوج خوشبخت تبریک می گویم. همیشه پایدار باشید
ولی به شوخی یا جدی ....یکی از دوستان برایم ایمیل زده بودکه خوانئنش خالی از لطف نیست .

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی
اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا
مرد بازدید کننده میپرسه: این آدم چشه؟
میگن: یه دختری رو میخواسته به اسم "لیلا" که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده

مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن، مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعیمیکنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا…لیلا… لیلا
بازدید کننده با تعجب میپرسه: این یکی دیگه چشه؟
میگن: اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این!!!!!!

جعفری گفت...

سلام
طفلک نوید کلی از وانت و مبل و باران و برف و تگرگ گفتی ولی از نوید سریع گذشتی
ای هم یک شوخی مدل فرهنگی
تبریک میگم قوش قاریاسیز

ناشناس گفت...

طنز :
گله ميکرد ز مجنون ليلي
که شده رابطه مان ايميلي

حيف از آن رابطه ي انساني
که چنين شد که خودت ميداني

عشق وقتي بشود داتکامي
حاصلش نيست بجز ناکامي

نازنين خورده مگر گرگ ترا
برده يا دات نت و دات ارگ ترا

بهرت ايميل زدم پيشترک
جاي سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگين است
به درک گر غم من سنگين است

به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آنهم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از اين ايميلم
که به اين رابطه هم بي ميلم

مرگ ليلي نت و مت را ول کن
همه را جاي OK کنسل کن

OFFکن کامپيوتر را جانم
يار من باش و ببين من ON ام

اگرت حرفي و پيغامي هست
روي کاغذ بنويسش با دست

نامه يک حالت ديگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد

خسته از font و ز format شده ام
دلخور از گِردِلي @ (ات) شده ام …


کرد ريپلاي به ليلي مجنون
که دلم هست از اين سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد

هرچه گفتي که بکن خواهم کرد

زودتر پيش تو خواهم آمد
هي مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتي تو عزيزم ليلي
ديگر از من نرسد ايميلي

نامه اي پست نمودم بهرت
به اميدي که سرآيد قهرت

ناشناس گفت...

زنی را می شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد
..........
زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

................
. زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

..............
. زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

.
.

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

.
.

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

.
.

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

.
.

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

.
.

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

.
.

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

.
.

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

.
.

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

.
.

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

.
.

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

.
.

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

.
.

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

.
.

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

.
.

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

.
.

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

.
.

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

.
.

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می میرد

.
.

زنی هم انتقامش را

ز مردی هرزه می گیرد

...زنی را می شناسم من

سیمین بهبهانی

ناشناس گفت...

زنی را می شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پُر شور است

دو صد بیم از سفر دارد
..........
زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست

................
. زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست؟

..............
. زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟

.
.

زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد

.
.

زنی با تار تنهایی

لباس تور می بافد

.
.

زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند

.
.

زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست:

نگاه سرد زندانبان!

.
.

زنی را می شناسم من

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر

.
.

زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند

.
.

زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی!

.
.

زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد

.
.

زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد

.
.

زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه!

.
.

زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی

.
.

زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است!

.
.

زنی را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که: بسه

.
.

زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده!

.
.

زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند

.
.

زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

.
.

زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است

سراغش را که می گیرد؟

نمی دانم، نمی دانم

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می میرد

.
.

زنی هم انتقامش را

ز مردی هرزه می گیرد

...زنی را می شناسم من

سیمین بهبهانی

ناشناس گفت...

سلام.اول از همه چیز تبریک میگم.به قول قدیمیها انشا الله که به پای هم پیر بشید.ولی باید نظر نوید روهم پرسیدا؟!
راستش ببخشید که من دیر تبریک گفتم.یه چند روزی بود که به وبلاگتون سر نزده بودم و الانم که اومدم سر بزنم دیدم فیلتر شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با زحمت تونستم باز کنم.
به هر حال بازم تبریک می گم.

Lily گفت...

پریوا،نسیبه ،آقای جعفری و دیگر دوستان ممنون از پیغام های تبریکتون. دوستان ناشناس در صورتی که اسمتون رو هم به پیغامتون اضافه می کردین بیشتر خوشحال می شدم. ولی دلیلی برای فیلتر شدن وبلاگم وجود نداره ممنون می شم اگه یکی از دوستان ساکن ایران دوباره امتحان کنند و اگه مشکلی هست به من اطلاع بدند.