۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

گود مورنینگ


تازه که کارم رو شروع کرده بودم مدیرم بهم گفت "اگه یه وقت بن جواب سلامت رو نداد ازش دلخور نشو. کار دیگه... همه جور آدمی اینجا هست من که تا حالا نتونستم با این یکی راه بیام." حالا این بن کی بود مدیر انبارها, همون جایی که من قرار بود سیستم بازرسی رو پیاده سازی کنم. در واقع از شون بخوام همه جنسهای تحویلی رو قبل گذاشتن تو محل اصلی بچینند جای دیگه. تازه دل وجگر محموله هاشونو هم به هم بریزند و به من نمونه بدند. یه کم تو دلم خالی بود و هر روز صبح که آقای بن در جواب صبح به خیر من حتی یه تکون کوچولو هم  به سرش نمیداد تو دل من خالی تر میشد. ولی دیگه قول شرف به رییس داده بودم که سیستم دو ماهه راه می اوفته.

هر روز با انرژی بیشتری صبح به خیر می گفتم و بدون توجه به کم حرفی بن از برنامه آخر هفته هاش می پرسیدم. کم کم کارام راه می افتاد اونم متوجه شده بود که احتمالا چاره ای نداره و من اراده کردم هر طورشده کار رو به موقع تحویل بدم. یه روز صبح وارد اتاقش شدم طبق معمول صبح به خیر گفتم و بدون انتظار پاسخ درست و حسابی داشتم می رفتم سراغ میز خودم که صدام کرد." راستی لیلی, صبح به خیر به زبون شما چی میشه؟" باورم نمی شد بن داشت حرف غیر کاری میزد.

حالا بن تنها کسی هست که صبحها به جای گود مورنینگ به من می گه صبح به خیر. 

و کشفیات جدید من : بن مجسمه سازه، عکاسه، نقاشه و عاشق دو تا دخترا شه.

3 گفته های شما:

ماهو گفت...

آفرین به اراده :)

عادل گفت...

چقدر روون نوشتی و چقدر یک خاطره را تونستی در قالب یک داستان مینیمال بیاری. ممنون

محمود عمیدی گفت...

فرمود دلم به ره غبارش باشد
چشمم همه شب چراغدارش باشد
من دانه ی انتظار را می کارم
شاید که گیاه وصل بارش باشد......
سلام خانم افشار! حالتون خوبه؟ من عمیدی ام نمیدونم منو یادتون هست یانه؟لینکتونو تو وبلاگ هادی(وحیدی) دیدم خوشحال شدم.نمیدونم چرا فیلتر شدین؟!!!!! خیلی جویای حالتون بودم. همینطور آقای گلمحمدی هم! نمیدونم یادتون هست یانه؟ این ایمیل منه خواستید یه میل بزنید گاهی از هم خبری بگیریم و شعری بخوانیم بد نیست
amidimahmood@yahoo.com