در این چند ماهی که نبوده ام، یعنی در این وبلاگ نبوده ام اتفاقات تلخ و شیرین زیادی افتاده است. اول اینکه این وبلاگ کنار باقی وبلاگهای بلاگ اسپات فیل تر شده است و راستش را بخواهید دلیل اصلی نبودنم هم همین بسته شدن این دریچه ارتباطی با دوستانم در ایران بوده است.
دیگر اینکه سال 89 را با تمام خاطرات تلخ و شیرین، یاد آخرین نگاه عزیزان از دست رفته، خاطره لحظات خداحافظی از دوستان، یادآوری طعم شیرین آشتی های دم خداحافظی و در کنار دوستی های تازه پا گرفته تحویل بایگانی خاطرات دادم و سال جدید را با غزلی از حافظ و البته بدون سفره هفت سین و در محل کار آغاز کردم. عید را همیشه به خاطرقدم زدن در هوای بهاری زنجان دوست داشته ام هر چند اینجا خبری ازبهار نبود ولی خوشبختانه هوای پاییزیی زیبای اینجا هم کم از بهار زنجان نداشت. منا سبت های عید اینجا برایم بیشتر حال و هوای ایرانی داشت. چهارشنبه سوری در کنار دوستان در فضای آزاد و به همراه موسیقی ایرانی و شادیی که به خاطر محدود نبودنش معقول تر هم بود، ایرانی تر از ترقه و باروت به نظر می آمد. هرچند بارها یاد شش انداز و تخم مرغهایی که از لای پوست پیاز درشان می آوردیم و ساعت ها زل می زدیم تا داستانهای نگفته سال در راه را پیش خوانی کنیم. اینجا خبری از شب نشینی نبود. البته نه اینکه معمول نباشد ولی ما به دلیل گرفتاری و داوطلبانه حذفشان کردیم . این هم از مزایای مهاجرت است که روابط و نوعشان را خارج از مقیدات خودمان تعریف می کنیم. در ضمن برای پریدن از روی آتش هم پس از ایستادن در یک صف طولانی باید از یک حصار امنیتی عبور می کردیم.
خلاصه اینکه فصل جدیدی از زندگی آغاز شد....
0 گفته های شما:
ارسال یک نظر