بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت اعتباری و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .
نويسنده: سانتيا سالگا
3 گفته های شما:
شعرم از لب طاقچه دل افتاد و شکست
که از او مانده به جا
دو سه واژه
یک طرح.........
سر خوش از مست ترین واژه درد
روزگارانی غریب
پر درد پر درد
پردردی بودم
که زبانزد شده بودم
همه کوچه و شهر
حیران از من و چون
طاقت سنگدلی....
عاقبت صبر و شکیبایی عشق
شد مرحم دل مرحم من
همچنان بی تابم
صد سوال بر دل و جان دارم وبس و
چنین یافتم
حاصلم رنج و غم است
تو نمی دانی
من چه ها می کشم از درد جنون
درد فراق
و هزار بادیه ره جستم از این خشم غریب
و دلم دلتنگ است....
تو نمی دانی
و خدا می داند و بس
من دعایی کردم بهر خوشبختی تو
تو نمی دانی
چه دعایی بود
به بلندا برخاست......
samgh110@hotmail.com
همه چيز همينطور كه هستند زيباست! هيچ وقت به برگشت فكر نمي كنم. دوست دارم لحظه ديگر آن شوم كه تا بحال نبودم.
يك دوست قديمي
سلام
منم برای برگشتن به دوران کودکی فراوان پایم!
راهشو پیدا کردین خبرم کنین...
ارسال یک نظر