بعد از نوشتن از وسواس و گم شدن گوشهایی که مرا خوب می شنوند و یا می شنیدند دوستی ( صاحب گوشهایی که شنونده دلتنگی های نو جوانی ام بود.) برایم پیغامی به پیوست کلی گله گزاری فرستاد که چرا او را قبلا به خلوت معجزه باران دعوت نکرده ام.
این خانه قرار بود بی نام و نشان باشد و میزبان همه دوستانی که تحمل شنیدن دلتنگی هایم را دارند.
چقدر برایم زیبا بود وقتی فهمیدم این سنگ صبور فقط با خواندن پست های این وبلاگ به ارتباط آنها با من پی برده است.
بسیار مسرت بخش است که تو را فراتر از نامت و فقط با دلتنگی هایت بفهمند.
دوست عزیز نسترن بزرگوار تو را فراتر از نام و نشانت و فقط به پاس مهربانیهایت دوست دارم.
1 گفته های شما:
گرچه یاران فارغند ازیادما
از من ایشان راهزاران یادباد...
ارسال یک نظر