من امروز را از کدام پنجره آغاز کرده ام که تو اینچنین در تو در توی اندیشه هایم وزیدن گرفته ای و من رویاهایم را به دفتر نقاشی تو سپرده ام تا به رنگ دلخواهت درآوریشان. سفید سبز نارنجی. فقط یادت باشد من سیاه را دوست ندارم.حتما برایت از شبهای سیاهی گفته ام که دستهایم را به سینه دیواری می سپردم که از قاب عکس تو خالی بود وکورمال کورمال می رسیدم به پنجره ای که چک چک آخرین باران را در ذهن خالی اش مرور میکرد .تا مبادا یادش برود که باران زمزمه هایی از یک معجزه را در گوش او خوانده است.معجزه چشم های مهربانی که در این پنجره قاب خواهد شد.یادت باشد من سیاه را دوست ندارم و شاید برایت گفته باشم که مادرم دوست نداشت من سیاه بپوشم و روزی که دیگر خاموش شد و نتوانست اعتراض کند زنی گیسوان پریشانم را در یک روسری سیاه پیچید.
تو را در رویا هایم سفید نقاشی میکنم تا بدانی از تو هیچ نمی دانم جز اینکه بی بهانه دوست می دارمت و زنانه می ستایمت .از تو هیچ نمی دانم جز اینکه هر بار آمدنت مثل آمدن باران کوس یک معجزه را در من مینوازد وکمانه میزند در من هفت رنگ شور و اشتیاق .
تو را در رویا هایم سفید نقاشی میکنم تا بدانی از تو هیچ نمی دانم جز اینکه بی بهانه دوست می دارمت و زنانه می ستایمت .از تو هیچ نمی دانم جز اینکه هر بار آمدنت مثل آمدن باران کوس یک معجزه را در من مینوازد وکمانه میزند در من هفت رنگ شور و اشتیاق .
2 گفته های شما:
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ
قشنگ آرزوهايت دعا كردم .
وقتي يك ارتباط زيباست خدا به وجد مي آيد و به ما نشان ميدهد كه من از اين رابطه خوشنودم ولي چون زبان مشترك ما نشانه هاي اوست معجزه اي را نازل ميكند شايد به شكل باران و تو ميفهمي كه او نيز با تو قدم ميزند و دست خدا را بر شانه هايت حس ميكني حتي اين باران ممكن است بدون ابرودر يك آسمان صاف آبي اتفاق بيفتد
ارسال یک نظر