۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

دلتنگم !


چند وقت پیش وقتی اولین پستم را پس از مدتها سکوت، در وبلاگم نوشتم یکی از نظرات فرستاده شده با عنوان یک ناشناس جمله زیر بود:
"برو گمشو تو بابات مرد ککت نگزید حالا چرا داری ادا در میاری بد جنس"
علی رغم اینکه تصمیم گرفته بودم به این جملات فکر نکنم و حتی نظر ارسالی را منتشر نکنم ، ولی نمی دانم چرا این جملات  تا همین امروز فکر مرا به خود مشغول کرده اند. اولین فکری که به ذهنم خطور کرد این بود که این ناشناس که می تواند باشد.این ناشناسی که آنقدر مرا می شناخته که از این اتفاق در زندگی من خبر داشته. این ناشناس مرا آنقدر می شناخته و  می شناسد که بداند چشمها و موهایم چه رنگی است، قدم را نیز شاید بداند. خانه و دوستانم را هم  شاید بشناسد اما غریبه ای بوده است که هیچ از من نمی دانسته و نمی داند.
تعداد زیادی از این غریبه های آشنا در زندگی هر یک از ما پرسه می زنند و گاهی از تمام پنجره های زندگیمان سرک می کشند با ما حرف می زنند ولی زبانمان را نمی فهمند با ما راه می روند ولی از راهمان هیچ نمی دانند. ولی ای کاش با نام وارد زندگیمان می شدند تا مارا در انتخاب همرازهایمان  دچار تردید نمی کردند.
حالا فرض کنیم این ناشناس سکوت مرا آرامش و یا به قول خودش "کک نگزیدن"تعبیر کرده باشد ولی چرا باید آرامش یکی آرامش دیگری را بر هم بریزد، تا جایی که با این لحن خطابش کند. مگر جز این است که ما در لحظات سخت به دیدار دوستانمان می رویم و برایشان آرزوی صبر و آرامش می کنیم.

 امشب نه دلتنگ خانه ای هستم که دیگر چراغش روشن نیست و نه دلتنگ آخرین نگاه پدرم در لحظه خدا حافظی!  بلکه دلم گرفته برای دلی که آرامش دیگری، آشفته اش می کند.
 برای روح او ( ناشناس) آرزوی آرامش می کنم و برای روح پدرم شادی!

6 گفته های شما:

نسترن وثوقی گفت...

سلام لیلا جان
بی خیال این حرف ها... وبلاگ نویسی این مشکلات رو هم داره باید پوستت خیلی کلفت باشه عزیزم... این قصه ها تکراریه... بعضی وقت ها از این بدتراشو هم برای آدم کامنت می ذارن... یه زمانی یه پستی راجع شاملو گذاشته بودم یکی اومده بود برام کامنت گذاشته بود که تو با عشق سابق من دوست شدی مواظبش باش! چون اونم همون شعرهای شاملو رو دوست داره که تو دوست داری! ( تورو خدا استدلالو ببین!) چپ و راست کامنت می ذاشت و عصبیم می کرد! آخر سر هم کامنت گذاشت که اشتباه کرده بوده! در حالی که من هیچ وقت نه اونو می شناختم و نه عشق شو! و عذرخواهی! بی خیال فقط خواستم بگم عادیه! به دل نگیر شاد و آرامش برات آرزو می کنم

از دوستاي فيس بوك گفت...

در ظرف هاي كوچكشان قطره خطاست
درياي روح سركش تو غرق موجهاست
حيف از نشان داغ تو تا او ببيندش!
شمشير غم... و رقص ... سرانجام نيك ماست !

--- يك غريبه آشناي ديگه!!!

حافظ:
(((( زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد )))

ناشناس گفت...

قوی باش و صبور .به بزرگیت ببخش نابخردان را.خداوند روح پدرت را شاد کند.دلتنگ طعنه ناشناسان نباش ولی دلتنگ خانه ای باش که چراغش روشن نیست.آن خانه به امید روشنی تو و آمدنت روشن می شود....
دلتنگ شدم از دلتنگی تو

سوره یوسف قرائت کن تا آسمان امیدت صاف و زلال شود.....

یک ناشناس دیگر که همیشه آشناست

شکلات تلخ گفت...

نمی دونم چی باید گفت. جز اینکه بهش فکر نکن.

مليحه گفت...

ليلاي من
متاسفانه خيلي ها به خود اجازه مي دهند وارد احساس آدم كه خصوصي ترين چيز آدم است بشوند و نظر هم بدهند
بايد عادت كرده باشي
رنجيده نشو
حداقل منكه تو را و آن روحيه حساست را مي شناسم
مي بوسمت نازنين

جاناتان گفت...

توي هوابيما كه مي اومدم متني رو نوشتم كه اكر وقت بشه توي وبلاك ميكذارم اما الان ديدم تو توي اين يك جمله خلاصه اش كردي "زيستن بين غريبه هاي اشنا" جه تنهاي مهيبي بود بييت و اندي سال زيستنم...