۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

اقیانوس مرگ

مرد روزنامه رو به سمت من می گیرد و با اشاره به عکس روی صفحه اول ، می پرسد آیا چیزی از برخورد کشتی حامل مهاجران غیر قانونی به صخره ای در کریسمس آیلند شنیده ام و من هم که خبر را اتفاقی در صفحه خبر های یاهو دیده ام و فرصت خواندن جزئیات را نکرده ام سر را به علامت تاسف تکان می دهم و با گفتن مردم بیچاره! جواب مثبت می دهم .مرد که گویا احساس می کند من به اندازه یک هم وطن ابراز تاسف نکرده ام می گوید شنیده ای که بیشتر آنها ایرانی و افغانی بوده اند و برای اینکه تعجبش را بیشتر اعلام کند می پرسد :"گفته بودی ایرانی هستی آره" . روزنامه را از دست مرد می گیرم و بعد از اطمینان از چیزی که مرد از سرنشینان کشتی گفته است.خبر برایم درد آورتر می شود احساس می کنم یک همسایه، یک دوست و شاید یکی از اعضای خانواده در آن کشتی بوده است .مرگ و شاید بیشتر درد را اینبار با تمام وجود احساس می کنم و یادم می افتد قبلا در خبر خوانده بودم کشتی به صخره بزرگی برخورد می کند درست لحظه ای که به ساحل استرالیا رسیده بود .درست زمانی که سرنشینان پس از مدتها شاید ماهها انتظارش را می کشیدند پس از مدتها شاید گرسنگی شاید درد و تحمل خطر مرگ و رها شدن در یک کشتی چوبی وسط اقیانوس ! با خودم می گویم برای فرار از کدام خطر بزرگ می توان خود را به اقیانوس زد؟ برای فرار از کدام خطر می توانی جانت را به دست عده ای قاچاقچی بدهی که تورا داخل کشتیِ بی ناخدا وسط اقیانوس رها کنند تا این کشتی تو را به ساحل کشوری که، ماهها تورا در شرایط سختِ ارودگاههای مهاجرتی برای اثبات ادعاهایت نگه خواهد داشت، برساند. یاد دوستی می افتم که برایم از پناهندگان افغانی گفته است کسانی که گاهی اعضای بدنشان توسط طالبان بریده شده است. و با خودم فکر می کنم خطر چقدر بزرگ شده است که برای رهایی از آن باید خود را به دست اقیانوس مرگ سپرد. چندی پیش دوستی که اتفاقا استرالیایی هم بود در مخالفت با سیاست های دولت برای سخت تر کردن شرایط مهاجران غیر قانونی می گفت با واژه غیر قانونی مخالف است. این دوست اعتقاد داشت اینها مهاجران غیر قانونی نیستند بلکه مردمی هستند که از شرایط سخت و غیر انسانی کشورشان به اینجا پناه آورده اند و او اعتقاد داشت دولت باید در شرایط مطلوب به آنها پناه دهد. راست می گفت ای بنده خدا! اینها از قانونی فرار کرده اند که فکرشان را اعتقادشان را و حتی جانشان را تهدید کرده است و قانون هنوز هم حتی بعد از پناه گرفتن در یک ساحل امن ولی مرگ آور! امن ولی تحقیر کننده! دست از سر آنها بر نداشته است.  

7 گفته های شما:

هاني گفت...

خودتو ناراحت نكن
تا دنيا بوده همين بوده

محمود گفت...

سپاسگزار از حضور شما. تمام پستهایتان را خواندم. غم شیرین و دلخواهی در نوشته هایتان موج میزند که در عین سادگی آدم را به عمق غربت یک هموطن نزدیک میسازد. این پست آخر هم که حس منحصر به فرد خودش را دارد. درد هم قاطی‌اش شده است. به امید روزی که ترس از هیچ چیز، حتی ترس از مردن هم آدمی را از وطنش فراری ندهد. منتظر حضور بیشتر شما هستم.

ناشناس گفت...

یاد آن دو جوان هم وطن که بعد از پانزده روز بر روی عرشه کشتی سرگردان در اقیانوس افتادم که جوانک لاغر اندام تر تا آمد مزه آزادی از اردوگاه پناهندگان را بچشد دچار مرض نامعلوم شد و از دو پا فلج.

حروف گفت...

درود بر شما

ناشناس گفت...

برو گمشو تو بابات مرد ككت نگزيد حالا چرا داري ادا در مياري بد جنس

ناشناس گفت...

برو گمشو تو بابات مرد ككت نگزيد حالا چرا داري ادا در مياري بد جنس

جاناتان گفت...

اره هانی راست میگه؛ خودت رو ناراحت نکن. تا دنیا بوده همین بوده. پر از درد؛ رنج بی عدالتی. پرم از تنفر! چقدر زیاد هستند این هانی ها که راحت زندگی میکنندو خودشان را ناراحت نمیکنند، و فکر میکنند تا دنیا بوده همین بوده. عصبی هستم! آمدم که اینجا نظری بنویسم اما نظر هانی را دیدم و مجبورم که یک پست جدید بنویسم، اما تو خودت را ناراحت نکن... شاید بار دیگری نظری دادم....