اولین نفری هستم که ازکلاس خارج می شوم. امروز هوس کرده ام تا خانه پیاده بروم. حوصله سوار شدن به ترم (قطاربرقی) را در این خیابانهای پر ترافیک آخر سال را ندارم. تازه فرصت خوبی است سری هم به فروشگاههای پر از تزئینات کریسمس بزنم. همین طور که ویترینها را دید می زنم صدای عده ای را می شنوم که انگار گروهی شعار می دهند. تعجب میکنم اینجا! ملبورن! شعار! تظاهرات! سرم را که بر می گردانم گروهی از مردم را می بینم پلاکارد در دست، کنار خیابان راه پیمایی می کنند و شعارهایی در حمایت از آزادی جولیان آسنج سر داده اند . در دو سر جمعیت چند پلیس پیاده و ماشین پلیس را می بینم متوجه تذکر پلیس به ماشین هایی که از کنار جمعیت عبور می کنند می شوم. آنها از ماشینها می خواهند با فاصله رانندگی کنند. خوب که دقت می کنم متوجه کاریکاتوری از جولیا گیلارد در دست جوان حدودا بیست ساله ای می شوم. خاطراتی در ذهنم زنده می شود و باز مقایسه های ذهنی آغاز می شود. طفلک جوانک نمی دانست چه عاقبتی در انتظار اوست. جوان استرالیایی را نمی گویم. موبایلم را سریع بالا می برم و شروع می کنم به فیلمبرداری. ولی نمی دانم چرا دستم می لرزد. شاید نگران دستبندی ....جمعیت که می گذرد من هم به راهم در خلاف جهت ادامه می دهم.
2 گفته های شما:
سلام
ما روز تولد شما رو تو دلمون نوشتیم اما شما تو گوشی.اون هم اشتباه!دست مریزاد!
سلام و یک دنیا شرمندگی! جایی رو می شناسین بشه حافظه رو عمل کرد؟ همیشه به یادتون هستم.
ارسال یک نظر