۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

پراکنده می شوم

با صدای باد

تکه هایی از من فرو می ریزد

در کودکی های ناتمامم

وتکه هایی دیگر

در آرزوهای نا بارورم

و این تنها

دستهای نوازشگر توست

که مرا از دست های پریشان باد می گیرد و

کنار هم می چیند و

می نویسد چیزی را که

لبهایت می خواند

لیلی

ومن تازه یادم می افتد که

عاشق شده ام

لیلا افشاری پاییز 1386

6 گفته های شما:

ناشناس گفت...

ومن تازه یادم می افتد که عاشق شده ام...

بازم روکن این عاشقی هارو...

ناشناس گفت...

وقتی یادمان می افتد که عاشق شده ایم که خیلی دیر شده !!!!!!

ناشناس گفت...

سمنان؟

ناشناس گفت...

سلام
ببخشید فضولی می کنم
شما طرفای سال 78 دانشجوی برق سمنان نبوده اید؟

ناشناس گفت...

سلام لیلا خانم افشاری جان

شما به یک بازیِ اجباری دعوت شده اید. چه دوست داشتید وچه دوست نداشتید، شرکت کنید!

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبلاگ من مراجعه کنید.

ناشناس گفت...

سلام لیلا خانم افشاری جان

شما به یک بازیِ اجباری دعوت شده اید. چه دوست داشتید وچه دوست نداشتید، شرکت کنید!

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبلاگ من مراجعه کنید.